جناب جلوداری عزیز ،من با لبخندی گفتم شرمنده من شمارا نمی شناسم اوهم
خیلیجالب گفت من هم شمارا نمی شناسم به او گفتم شما فامیل مرا گفتید با
خنده گفت
روی کارت پولت نام و نام خانوادگی ات نوشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعضی مواقع دایایی نیز برای انسان دارد. این دفعه می خوام از الوک یا بادام کوهی
براتون بگم. یک روز هوس کردیم که برای مقداری الوک به دامن صخرابزنیم . وسایل
لازم را با خودمان بردیم گرچه امسال از نظر بارندگی بسیار در مضیقه قرار داریم ولی
بادامهای کوهی سنگ تمام گذاشتند طوری که به هر طرف رو کنی دست خالی بر
نمی گردی . بلاخره با دوستان همیشگی مقداری الوک جمع کردیم انشاالله شیرین
می کنم براتون میارم .
روزباید برای اعلام نتیجه به سراغ خدمتگزار مدرسه می رفتم . روز موعود
فرارسید رفتم در خانه خدمتگزار مدرسه ظاهرا روی پشت بام خانه اش
خواب بود (صبح زود رفتم) از همان بالا نگاهی به لیست کرد و به من گفت
برو ازمادرت یک خروس بگیر بیا تا نتیجه ات را بگویم. رفتم به مادرم گفتم
مادرمگفت قبول شدی که خروس خواسته برای تجدیدی و مردودی که
چیزینمی خواهد. من دیگر سراغ خدمتگزار نرفتم. حالا مانده ام که من یک
خروس بدهکارم یا نه؟
روز پنجشنبه هفتم دی ماه سال نود و شش با همکاران مدرسه جامی به
منطقه (درباغ) رفتیم گرچه عدم بارندگی موجب شده بودکه نتوانیم تمام
زیباییهای کوهستان را دید. ولی در هر صورت دیدن طبیعت زیباست .
تعدادمان حدود بیست و سه یا چهار نفر بود که در این تفریح خانم ها هم
مارا همراهی می کردند. همگی معتقد بودند روزی خوش را گذرانده اند.
عصر هم طبق رول همیشه بین عقل و دل کشمکش ایجاد شد. عقل
برگشت را می خواست و دل ماندن در دل طبیعت و دیدن مواهب الهی را.
مجبور بودیم به حرف عقل عمل کنیم. در این روز جناب آقای نعمت اله
رعیت پیشه نهایت همکاری را داشتند.
درباره این سایت